درباره نمودهاي نمادين خشونت


بديهي است كه درگير شدن دو تن در خيابان و كتك‌كاري‌شان با هم در طبقه اعمال خشونت مي‌گنجد. اما دايره اين تعريف به اين نمود علني و پرهياهو محدود نمي‌شود كه توهين، ناسزا، تحقير، پشت‌سرگويي، تمسخر و الگوهاي زباني مشابه ديگر را نيز در بر مي‌گيرد


شروين وكيلي/ خشونت را روانشناسان و جامعه‌شناسان به اشكالي متفاوت تعريف مي‌كنند. از يك ديدگاه، هر كرداري كه با قصد آسيب رساندن به ديگري انجام پذيرد، اعمال خشونت است. از ديدگاهي ديگر، رفتار خشونت‌آميز تنها هنگامي صادر مي‌شود كه عاطفه و هيجاني خاص- خشم يا ترس- بر فاعل ‌آن غلبه كرده باشد. از زاويه‌يي ديگر، حتي رفتارهايي كه نيت خودآگاهانه آسيب به ديگري در آن وجود ندارد، اما به چنين لطمه‌يي منتهي شود، نوعي ابراز خشونت است، كه چه بسا نيتي پنهان و خاستگاه‌هايي ناخودآگاه داشته باشد. خشونت يكي از قديمي‌ترين مسائلي است كه انديشمندان در تمدن‌هاي گوناگون درباره‌اش رايزني كرده‌اند. هرودوت كتاب تواريخ خود را با طرح اين مساله آغاز مي‌كند كه «چرا ميان ايرانيان و يونانيان خشونت برخاست؟» و ويل‌ دورانت كه در انتهاي خط مورخان اروپايي، در زمانه معاصر مي‌زيست، همچنان بخش عمده تاريخ بزرگ خود را به شرح جنگ‌ها و اعمال خشونت‌ها اختصاص داده بود. به تعبيري، تاريخ بشر، تاريخ خشونت است. ظهور و سقوط دولت‌ها و پادشاهي‌ها و امپراتوري‌ها با جريان يافتن خشونت در بستر زمان ممكن شده‌اند و ستون فقراتِ تكامل فناوري‌هاي انساني، تكنولوژي جنگ بوده است. از تير و كمان گرفته تا بمب اتمي. اين را رفتارشناسان جانوري خود مي‌دانند كه انسان نسبت به جانوران ديگر سطحي غيرعادي از خشونت درون‌گونه‌يي را تجربه مي‌كند. يعني هيچ گونه جانوري ديگري را نداريم كه به اندازه انسان «كردارِ عامدانه براي صدمه به ديگري» را از خود نشان دهد. برخي صاحبنظران اين ويژگي را ناشي از رقابت چشمگير و فشرده آدميان بر سر منابعي محدود مي‌دانند و برخي ديگر پيچيدگي مغز و روابط متراكم اجتماعي و ظهور زيست‌جهان مصنوعي اجتماعي را زيربناي آن مي‌دانند. به هر صورت آنچه هست و نمايان هم هست، وجود خشونت در آدميان و گستردگي انواع اين رفتار است. اگر عام‌ترين و رايج‌ترين تعريف خشونت، يعني كردار عامدانه براي آسيب رساندن به ديگري را مبنا بگيريم، در مي‌يابيم كه چنين اعمال خشونتي مي‌تواند نمودهاي متفاوتي داشته باشد. بديهي است كه درگير شدن دو تن در خيابان و كتك‌كاري‌شان با هم در طبقه اعمال خشونت مي‌گنجد. اما دايره اين تعريف به اين نمود علني و پرهياهو محدود نمي‌شود كه توهين، ناسزا، تحقير، پشت‌سرگويي، تمسخر و الگوهاي زباني مشابه ديگر را نيز در بر مي‌گيرد. طراحي و اجراي دسيسه‌هاي پيچيده براي فرو كشيدن پنهانكارانه كسي از مقامي، كه بخش عمده تاريخ وزراي ايراني را رقم زده، با وجود ظاهر سياستمدارانه و مكتوم كردن گام‌هاي عملياتي آن شكلي از خشونت است. به همين ترتيب گفتمان موسوم به خاله‌زنكي، كه بخش عمده آن شايعه‌پردازي يا گفت و شنيد درباره صفت‌هاي نامطلوب واقعي يا تخيلي ديگري است، بايد شكلي از خشونت زباني در نظر گرفته شود. اگر خشونت را با اين دايره وسيع تعريف كنيم، به نقشه‌يي دقيق‌تر و پيچيده‌تر از بازي‌هاي برنده/ بازنده اجتماعي دست مي‌يابيم.

به اين ترتيب روشن مي‌شود كه خشونت‌هاي فيزيكي و زباني با هم ارتباط دارند، به هم تبديل مي‌شوند و گاه مهار يكي به جبران شدنش در حوزه ديگر مي‌انجامد. امروز ما داده‌هاي آماري اندكي درباره جامعه ايران در دست داريم. بخش بزرگي از مراجع تدوين آمار يا روش‌شناسي‌هاي بحث‌برانگيز و دقت‌هاي پايين دارند، يا جامعه آماري كوچكي را پژوهيده‌اند. با اين وجود، تمام داده‌ها حاكي از آن است كه خشونت- چه در شكل فيزيكي و چه در قالب زباني- در كشورمان رواجي چشمگير و غيرعادي دارد. نمودهاي اين خشونت به سادگي با مشاهده كنش متقابل مردم در محيط‌هاي عمومي به چشم مي‌خورد و كساني كه طي 10، 20 سال گذشته در شهر بزرگي مانند تهران زيسته باشند، بنا بر تجربه شخصي‌شان مي‌دانند كه اين نمودها در سال‌هاي اخير رشدي روزافزون و نگران‌كننده داشته است. داده‌هاي جسته و گريخته‌يي كه در دست داريم، نشان مي‌دهد كه جرايم خشن كه منجر به قتل و جرح قربانيان مي‌شود، افزايش يافته و شكيبايي شهروندان عادي در تعامل با يكديگر چندان كم شده كه برخورد با درگيري فيزيكي دو غريبه در خيابان‌هاي شهر رفته‌رفته به منظره‌يي عادي بدل مي‌شود. از سوي ديگر، رواج استفاده از شبكه‌هاي اجتماعي‌ مثل فيس‌بوك در عمل يك ميدان مشاهداتي جديد پديد آورده كه مي‌توان با نگريستن به آن بخشي از ارتباطات زباني ميان مردم را كه در قالب نوشتار تثبيت شده، بررسي كرد. در اين حوزه تجربي نيز باز با رشد روزافزون پرخاش، ناسزاگويي و ابراز خشم و نفرت روبه‌رو هستيم. اين نكته هم معنادار است برخي صفحه‌هايي كه به طور تخصصي براي ريشخند ديگران و توهين و ناسزا تخصص يافته‌اند، شمار زيادي از علاقه‌مندان و مخاطبان را به سوي خود جلب كرده‌اند و اين به آن معناست كه با يك جمعيت خاموش بزرگ علاقه‌مند به خشونت زباني هم روبه‌رو هستيم كه چه بسا خودشان آن را بازتوليد نكنند، اما به سهيم شدن در توليدات ديگران در اين زمينه تمايل نشان دهند. اگر از منظري جامعه‌شناسانه به موضوع بنگريم، اين الگوها چندان دور از ذهن و غريب نمي‌نمايد. ايران كشوري است كه 35 سال پيش يك انقلاب سياسي بزرگ را تجربه كرده و بعد از آن طي هشت سال در طولاني‌ترين جنگ منظم قرن بيستم درگير بوده است. به عبارت ديگر، كشور ما طي دوران پس از انقلاب با خشونت در شكلي نهادين و سازماني درگير بوده است. خواه در قالبي انفجارآميز و ناگهاني مثل انقلاب اسلامي و خواه در شكل سازمان‌يافته نظامي‌اش در جريان جنگ تحميلي. از سوي ديگر، اين نكته جمعيت‌شناسانه را هم داريم كه احتمال دست يازيدن به خشونت اصولا در سنين جواني بيشتر است و جامعه ايراني هم يكي از جوان‌ترين جوامع دنيا محسوب مي‌شود و سه چهارم اعضاي آن جوان يا كودك محسوب مي‌شوند. باز اين داده فيزيولوژيك در اينجا به كارمان مي‌آيد كه يكي از رها‌كننده‌هاي رفتار خشونت در انسان و ساير پستانداران، هورمون تستوسترون است كه در مردان جوان و نوجوان در بيشترين سطح خود قرار دارد و به همين دليل هم قله آماري مرتكبان رفتارهاي خشونت‌آميز در همه جوامع شناخته شده، مردان جوان هستند. يعني طبقه‌يي جمعيتي كه در كشور ما هم سهم بزرگي از جمعيت را به خود اختصاص داده است.

اگر از منظر روانشناسانه به موضوع بنگريم، باز اين سطح از خشونت غريب جلوه نخواهد كرد. يكي از مهم‌ترين شاخص‌هاي بروز خشونت از اين زاويه، سرخوردگي خواست‌ها و فشار ميل‌هاي ارضا ناشده است. در سال‌هاي اخير، نابساماني اقتصادي برخاسته از جنگ و بعدتر بحران‌هاي ناشي از فروپاشي نهادهاي سامان‌دهنده اقتصاد سالم، از طرفي به فقر و محروميت بخش بزرگي از جمعيت كشور دامن زده و از سوي ديگر شكاف طبقاتي غيرعادي و عميقي را پديد آورده است. اينها را بايد در كنار ازهم‌گسيختگي رفتار جنسي در جوانان ديد، كه از سويي به سياست‌هاي محدود‌كننده اقتدارگرايانه بازمي‌گردد و از سوي ديگر به خاطر تعارض اين سياست‌ها با فناوري ارتباطات شتابزده دنيا سمت و سويي ديگر يافته است. به عبارت ديگر، اگر از به پويايي ميل و ارضاي ميل در جامعه ايراني بنگريم، طيفي وسيع از دلايل سياسي، اقتصادي و اجتماعي را خواهيم يافت كه به دامنه‌يي بزرگ از ناكامي‌هاي پياپي دامن زده است. با اين اوصاف، اينكه جامعه ايراني امروز با چنين سطحي از خشونت دست به گريبان است، چندان هم عجيب نيست.
اين البته به معناي توجيه كردن اين پديده يا پذيرفتني بودنش نيست. اما معنا تاكيد بر اين نكته است كه ريشه‌هاي وضعيت موجود بايد شناخته شود و ستون‌هايي كه بيماري‌هاي اجتماعي كنوني بر آن استوار شده‌اند، بايد به شكلي شفاف بازنموده و تحليل شود. با اين اوصاف، ما كشوري داريم كه طي 10 سال انقلاب و جنگ با خشونت فيزيكي و تمام‌عياري دست به گريبان بوده و طي آن و بعد از آن هم به ناكامي و سركوب ميل فراگيري مبتلا بوده است. تمام جوامعي كه چنين تجربه‌يي داشته باشند، خشونتي روزافزون را در خود خواهند پرورد و آنچه در ايران مي‌بينيم نيز خارج از اين قاعده نيست. به اين ترتيب، اگر خشونت جاري در جامعه خود را فقط و فقط ناشي از انتخاب فردي اعضاي جامعه، يا كژتابي اخلاقي اشخاص بدانيم، انصاف را رعايت نكرده‌ايم. خشونتي كه امروز شاهدش هستيم، يك الگوي جامعه‌شناختي است، كه توسط يك زيربناي روانشناختي پشتيباني مي‌شود، و اين هردو دلايل تاريخي و علل نهاديني در سطوح فرافردي دارند. اين نكته البته به جاي خود باقي است كه انسان موجودي است انتخابگر و خودمختار و بنابراين هركس مسووليت اخلاقي كردارهاي خويش را بر عهده دارد و تفاوتي هست ميان اكثريت جمعيتي كه در همين شرايط زندگي مي‌كنند و از خشونت پرهيز مي‌كنند و اقليتي كه به‌آن ميدان مي‌دهند. همه اينها به آن معناست كه غلبه بر خشونت در جامعه ما، گذشته از پند و اندرز و ارشاد افراد، به درماني جامعه‌شناسانه نيز نياز دارد، چرا كه درد در سطحي نهادين توليد مي‌شود و مصرف مسكن براي موضع حس درد- يعني افراد- براي ريشه‌كن كردن بيماري بسنده نيست. هنگام انديشيدن درباره درمان اين بيماري، بايد به اين نكته هم توجه كرد كه با وجود تمام اين حرف‌ها، سطح كلي خشونت در ايران هم در زمانه كنوني و هم در دوران‌هاي تاريخي پيشين، در كل پايين‌تر از سطح جهاني‌اش بوده است. يعني مثلا اگر سطح خشونت ايران كنوني را با كشوري اروپايي مثل يوگسلاوي در دوران معاصر مقايسه كنيم، مي‌بينيم كه گسيختگي اقتصادي و بحران سياسي در اين كشور به جنگ داخلي تمام‌عيار و بسيار خشني منتهي شد، كه خوشبختانه هيچ شباهتي ميان الگوي رفتار ايرانيان و اهالي اروپاي شرقي ديده نمي‌شود. به همين ترتيب، در جامعه‌يي به نسبت توسعه‌نيافته مانند رواندا يا سيرالئون نيز در همين زمانه خودمان يك بحران مشابه سياسي-اقتصادي به يك فاجعه كامل انساني و نسل‌كشي‌هاي پردامنه منتهي شد. اين نكته البته بديهي است كه جوامعي مانند ايران، يوگسلاوي و رواندا يا سيرالئون ساخت‌ها و تاريخ‌هاي متفاوت دارند و بنابراين از سويه‌هايي بسيار با هم قابل مقايسه نيستند.

اما اين كشورها دست كم از اين نظر با هم شباهت دارند كه در دهه‌هاي آخر قرن بيستم با فروپاشي سياسي، انقلاب و تغيير رژيم سياسي و تنش نظامي با كشورهاي همسايه دست به گريبان بوده‌اند. عمق و شدت انقلاب ايران و درازا و تلفات جنگ ايران و عراق از آنچه در اين كشورها مي‌بينيم بيشتر بوده است. با اين وجود سطح خشونتي كه از مردم كشورمان سر مي‌زند- و در زشتي و بيمارگونه بودنش ترديدي نداريم- اصلا با اين سرزمين‌ها قياس‌پذير نيست. اين قاعده درباره تاريخ گذشته ايران نيز صادق است. يعني اگر هر دوره تاريخي از ايران را با دوره‌هاي مشابه از سرزمين‌ها و تمدن‌هاي ديگر مقايسه كنيم، مي‌بينيم خشونت‌هاي قومي و نژادي، جنگ‌هاي ديني و خشونت مجرمانه- تا جايي كه از منابع تاريخي برمي‌آيد- كمتر از سرزمين‌هاي ديگر بوده است. چاره‌جويي درباره موقعيت امروزين و گمانه‌ زدن درباره راه‌هاي برون‌رفت از وضعيت موجود، ضرورتي است كه اين روزها توجهي اندك را بر مي‌انگيزد. يعني بيشتر دست‌اندركاران و تحليلگران به انديشيدن به موقعيت‌هاي خرد و تبيين خشونت در موارد خاص تمايل دارند، بي‌آنكه به الگوي فراگيرتر و كلان اين امر توجهي نشان دهند. يكي از راه‌هاي انديشيدن كلان به مساله خشونت، توجه به راهكارها و شيوه‌هايي جا افتاده و آزموده شده است كه در جامعه ايراني رواج داشته و در چشم‌اندازي تاريخي خشونت را مهار مي‌كرده است.

نهادينه شدن شكلي از اخلاق جنگي و قواعد انضباطي حاكم بر جنگاوران، كه آيين جوانمردي و عياري و فتوت خوانده مي‌شده يكي از اين نقاط قوت است كه چه بسا امروز هم همچنان نقش مهار‌كننده سودمندش را حفظ كرده باشد. رواج و نهادينه شدن ورزش‌هاي رزمي ايراني كه در ادبيات و روايت‌هاي داستاني و كتاب‌هاي آداب‌الحرب به دقت صورت‌بندي شده و همچنان ناپژوهيده باقي مانده است، كليدي ديگر است چرا كه هنرهاي رزمي و ورزش‌هاي جنگي، درست شبيه به شكل‌هاي نمادين امروزي‌شان كه بازي‌هاي رايانه‌يي باشد، راهي براي تخليه كنترل شده و گاه نمادين خشونت بوده است و هنوز هم هست. بقاياي تقريبا منقرض شده اين هنرهاي رزمي ايراني امروز در قالب ورزش باستاني باقي مانده و ضرورت دارد كه يكسره بازبيني و بازسازي شود، اگر كه قرار است با ورزش‌هاي رزمي مدرن‌زاده شده در خاور دور، رقابت كند. رواج چشمگير ورزش‌هاي رزمي خاور دور در ايران هم به خودي خود امري سودمند و مهاركننده خشونت لگام‌گسيخته است، هرچند از پشتوانه نرم‌افزاري و پيچيدگي و غناي اخلاق رزمي سنتي ايران بهره‌يي ندارد. فرجام سخن آنكه مساله خشونت در ايران امروز، چالشي جدي است يا انديشمندان در اين زمينه خواهند انديشيد و رايزني‌هايشان به نتيجه‌يي راهگشا خواهد انجاميد و سياستگذاران و سياست‌بازان با بازبيني در الگوهايي كلان در مهار آن خواهند كوشيد، يا دير يا زود شاهد رهاشدگي لگام‌گسيخته ديگري خواهيم بود كه مثل هر خشونت جمعي كور ديگري، ويراني‌هايي گسترده به بار خواهد آورد.
http://etemadnewspaper.ir/