• تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد/وجود نازکت آزرده گزند مباد

  • «پزشکی‌ستیزی» ریشه در فرهنگ دارد. جملاتی شبیه این‌که «امیدوارم این پول زوری که بعضی‌ها می‌گیرند خرج دوا و درمان‌شان بشود!» نفرین‌هایی آشنا هستند. گویی درآمد یک پزشک از راه نفرین دیگران به دست می‌آید. نه اینکه منحصر به فرهنگ ما باشد بلکه پدیده‌ای جهانی است. دریک نگاه تاریخی، علت‌شناسی و همچنین درمان بیماری‌ها در سده‌های میانه با عوامل فراطبیعی تبیین می‌شد. تفکرمسیحیت درآن دوران بیماری را مجازاتی برای گناهان می‌دانست. با اینکه بقراط در یونان باستان عوامل فراطبیعی را در مورد بیماری‌ها رد کرد و آنها را با عوامل طبیعی و عینی تبیین کرد، این تفکر در سده‌های میانه مهجور ماند تا اینکه در رنسانس دوباره احیا شد. این تفکر خرافی سده میانه‌ای به شدت با پزشکی علمی مبتنی بر شواهد در تعارض بود و این‌گونه پزشکی نه تنها قدرتی در جامعه نداشت بلکه به نوعی تحقیر می‌شد. قدرت اصلی شفابخشی در دست شمن‌ها و کشیش‌ها بود و پزشکان افرادی سطحی و بی‌کفایت به نظر می‌آمدند. ردپای این تفکر هنوز هم در تمام فرهنگ‌ها وجود دارد که بی‌اعتمادی به درمان دارویی، عدم پذیرش دارو و توسل به روش‌هایی مثل دعانویسی درتمام حوزه‌های پزشکی به‌ویژه در گستره روانپزشکی ازنشانه‌های پدیده‌ای است که من آن‌را «پزشکی‌ستیزی» می‌نامم. فرهنگ ما، که حافظ یکی ازآینه‌داران آن است، به شدت «پزشکی‌ستیز» است. حافظ واژه «طبیب» را به دو معنی و با دو صفت کاملا متفاوت به کار می‌برد. یکی طبیب درمعنی معشوق که آن «طبیب عشق»، «طبیب دل» وگاهی همان «کرشمه ساقی» است که نقشی شفابخش دارد. شاهد آن ابیاتی نظیر اینهاست: «شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود / نرگس او که طبیب دل بیمار من است»، یا «علاج ضعف ما کرشمه ساقیست / برآر سر، که طبیب آمد و دوا آورد» و دیگری دقیقا به معنی پزشک که آن متصف به صفاتی منفی است نظیر «مدعی»، «نامحرم»، «راه‌نشین» و «مسکین غریبان» یا به اصطلاح همان بیچاره‌هایی که چیزی نمی‌دانند و فقط ادعامی‌کنند! شاهد آن ابیاتی نظیر اینهاست: «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشدکه از خزانه غیبم دواکنند»؛ یا «طبیب راه‌نشین درد عشق نشناسد / برو به دست کن ‌ای مرده دل مسیح دمی» یا «چندان که گفتم غم با طبیبان / درمان نکردند مسکین غریبان». البته رندی حافظ درحدی است که جایی نقش شفابخش رابه شعر خود می‌دهد و درمان دارویی را بی‌تاثیرمی‌داند: «شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی / که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد». تفکر عرفانی همیشه با خوارداشت «تن» همراه بوده است. مولانا صراحتا به «تخریب بدن» برای تلطیف روح اشاره می‌کند: 
    صحت این حس بجویید از طبیب
    صحت آن حس بجویید از حبیب
    صحت این حس ز معموری تن
    صحت آن حس ز تخریب بدن
    فرهنگی که «تن‌ستیز» باشد به آنچه که باعث صحت تن شود به دیده تردید می‌نگرد و «پزشکی‌ستیز» می‌شود. ازطرف دیگر تفکر عرفانی راه دل را از راه تن جدا می‌کند. اینجاست که در داستان کنیزک و پادشاه‌سروری طبیب الهی را به پزشکان خیره‌سری که فقط به صفرا و سودا توجه می‌کردند می‌بینیم. پزشکان به دنبال خار در پا می‌گردند و طبیب الهی به دنبال خاردر دل. گویی عشق داستان دیگری دارد و پزشکان را با آن‌چه کار؟! 
    پزشکی مبتنی بر شواهد امروزین در عین پایبندی به عوامل عینی و روش‌شناسی علمی، با به رسمیت شناختن جنبه‌های فرهنگی، معنوی، عرفانی، مذهبی با یک رویکرد کل‌نگرانه‌زیستی روانی اجتماعی به انسان نگاه می‌کند. پزشکی امروزین دوران علم‌زدگی، تعصب، غرور و پدرسالاری را پشت سرگذاشته است و فروتنانه دریک رابطه بدون شیب به تعامل و مشارکت فعال با بیمار می‌پردازد، ولی همچنان ریشه‌های «پزشکی‌ستیزی» درجامعه وجود دارد. 
  • حافظ باجُغلیروانپزشک
  • http://www.baharnewspaper.com